فقر،
همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتابفروشی می
نشیند.....،
فقر، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی
را خرد می کنند.....،
فقر، کتیبه هزار سه هزار سالهای است که روی آن یادگاری
نوشته اند......
...
فقر، پوست موزی است که ازپنجره یک اتومبیل به خیابان
انداخته می شود.
فقر، همه جا سر می کشد....،
فقر شبی را بی غذا سر
کردن نیست، فقر، روز را «بی اندیشه» سر کردن است
"دکتر علی شریعتی"
- ۹۲/۰۱/۳۱